به دنبال همراه "اول" نيســــــــــتم !!!
این روزها...
اول راه ، همه همراهـــــند...
باید به دنبال همراه "آخر" گشت
همراهی تا آخــــــــــرین قدمها... ♥
دقت کردین وقتی میرین دکتر
مریض قبل شما ٣ ساعت تو اتاق دکتره
ولی وقتی نوبت شما که میشه دو ثانیه معاینه میشین و میایینبیرون! ؟
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
بالاخره حکمت ” آی سی یو ” رو در بیمارستان دریافتم !
جمله ای حکیمانه از جناب عزراییل خطاب به بیمار : “I See You”
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
فقط کافیه در ماشینت باز باشه ، عالم و آدم میان بغل دستت که بگن در ماشین بازه …
حالا اگه بی بنزین تو خیابون بمونی ، هیشکی آدم
حسابت نمیکنه !
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
“معرفت” یه موقعی لباس رفاقت بود!!! الان “منفعت” جاشو گرفته
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، میبُری
از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادیئی…
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
دنیا رو می بینی ؟ حرف حرف میاره ، پول پول میاره
خواب خواب میاره ولی محبت خیانت میاره !
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
یک ساعته اومدم کلوب و در اتاقمم بستم ک دارم درس میخونم
الان بابام اومده میگه دخترم داری چیکا میکنی؟
گفتم دارم درس میخونم میگه بیا کتابتم ببر که بهتر متوجه شی !
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
هیچی ترسناک تر از این نیس بیای خونه ببینی یکی اتاقتو تمیز کرده
حالا ۲ ساعت باید بشینم فکر کنم ببینم چی قایم کرده بودم و آیا کشف شده یا نه !
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
رو دسته صندلی نوشته بود وقتی زلزله اومد پشت
صندلیو
نگا کن
پشتشو نگا کردیم نوشته بود الان نه خره وقتی زلزه اومد !
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
اومدم یه آدم خیلی خوشتیپ رو بغل کنم
خوردم به آینه!
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
هر وقت دره این یخچال لامصــب رو باز میکنیم خالیه ها،
حالا اگه بخوایم یه قابلمه کوچیک
تو یخچال جا بدیم
باس یه ساعت پازل حل کنیم با محتویات ، تا بتونیم جاش بدیم ..!
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
بالاخره فهمیدم چرا اینقد تو عروسیا بهت اصرار میکنن بری
برقصی!
چون خودشون جا ندارن بشینن، بر که میگردی هم جا نداری هم میوه
تازه شیرینیاتم خوردن !
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺗﻮ اتوبوس ﺗﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﯾﻪ ﭼﮏ ﺯﺩ
ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﺶ!!!
ﯾﺎﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﭼﺘﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺰﻧﯽ ؟؟؟
ﻏﻀﻨﻔﺮ:ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻬﻮ ﺯﺭ ﺯﺭ
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﮑﻨﯽ
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
دختر ﻧﻮﺷﺘﻪ :
” ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩﯼ،ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ “!
ﯾﻪ پسره ﺯﯾﺮﺵ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺟﺮﺍﺡ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﺖ ﺍﯾﻨﻮ
ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺖ؟ !!
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
آهای اونایی که خیلی خودتونو میگیرید
چاه توالت ما هم خیلی وقتا میگیره
گفتم که در جریان باشید
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
آیا میدانید کوتاهترین جنگ در سال ۱۸۹۶ بین زانزیبار و انگلستان که ۳۸ دقیقه طول کشید؟؟؟!!!
فک کنم رفتن لب مرز به هم فحش دادن برگشتن
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
بیست سوالی ….؟
_ تو جیب جا میشه ؟
بله
_از جیب راحت در میاد ؟
بله
_glx ؟
افرین درسته !
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
پیرزن دید عزراییل داره میادازترس رفت تومهدکودک نشست پیش بچه ها
و شروع کرد به پفک خوردن!
عزراییل نشست پیشش گفت چکارمیکنی؟
پیرزن با صدای بچگانه گفت:قاقامیخورم!
عزراییل گفت پس بخورکه میخوایم بریم ددر!!؟
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
اون نونواهایی که نونو میچسبونن به تنور همه رپرن ، شما حرکاتو دقت کن !
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
دختره فرم دانشگاه پر کرده:
نام:پریسا ….
نام خانوادگی:جلالی
….
فرزند: سوم!!
این چطوری کنکور قبول شده واسم سواله
–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯–¯
اگه بدونید چنگیزخان با سوزوندن کتابای علمی
چقد از بار درسهایی که قرار بوده بخونیم کم کرده
هر شب جمعه واسش فاتحه میخونید !!!
عزیزم!
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯽ ﮔﻪ:
ﺑﺮﻭ ﻳﻪ ﻧﻮﺷﻴﺪﻧﻲ ﻭﺍﺳﻢ ﺑﮕﻴﺮ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻛﻮﻻ ﻳﺎ ﭘﭙﺴﻲ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﻛﻮﻻ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺩﺍﻳﺖ ﻳﺎ ﻋﺎﺩﻱ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﺩﺍﻳﺖ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻗﻮﻃﻲ ﻳﺎ ﺷﻴﺸﺔ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﻗﻮﻃﻲ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻛﻮﭼﻚ ﻳﺎ ﺑﺰﺭﮒ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﺍﺻﻼ ﻧﻤﻴﺨﺎﻡ .. ﻭﺍﺳﻢ ﺍﺏ ﺑﻴﺎﺭ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻣﻌﺪﻧﻲ ﻳﺎ ﻟﻮﻟﻪ ﻛﺸﻲ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﺍﺏ ﻣﻌﺪﻧﻲ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺳﺮﺩ ﻳﺎ ﮔﺮﻡ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﻣﻴﺰﻧﻤﺘـــــــــﺍ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﻳﺎ ﺩﻣﺒﺎﻱ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﺣﻴﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻥ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺧﺮ ﻳﺎ ﺳﻚ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﮔﻤﺸﻮ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﭼﺸﺎﻡ
ﭘﺴﺮﻩ: ﭘﻴﺎﺩﻩ ﻳﺎ ﺑﺎ ﺩﻭ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﺑﺎ ﻫﺮﭼﻲ ﺑــــــﺮﻭ ﻓﻘﻂ ﻧﺒﻴﻨﻤﺖ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻣﻴﺎﻱ ﻳﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻡ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﻣﻴﺎﻡ ﻣﻴﻜﻮﺷﻤــــــــﺖ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻳﺎ ﺳﺎﻃﻮﺭ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﺳﺎﻃـــــــــﻮﺭ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻗﺮﺑﺎﻧﻴﻢ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﻳﺎ ﺗﻴﻜﻪ ﺗﻴﻜﻪ
ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﺧـــــﺪﺍ ﻟﻌﻨﺘﺖ ﻛﻨﻪ .. ﻗﻠﺒﻢ ﻭﺍﻳﺴﺎﺩ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺒﺮﻣﺖ ﺩﻛﺘﺮ ﻳﺎ ﺩﻛﺘﺮﻭ ﺑﻴﺎﺭﻡ ﺍﻳﻨﺠﺎ
.
.
.
.
.
و سر انجام ﺩﺧﺘﺮﻩ از دست پسره دق کرد و ُمــــﺮﺩ
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.
سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:
که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،
آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند
استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.
امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره
۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره
الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
حتما نباید به معنای ترک کردن وهمخوابی با دیگری باشد .. گاهی خیلی از آدمهایی در حالیکه با تو هستنند ؛به تو خیانت میکنند .. هنگامی که در کنارت قدم میزنند .. ولی ...
ولی نگاههای معنا داری به دیگری میکنند .. هنگامیکه از یه بوسه ی تو .. یک داستان ***یِ عاشقانه میسازند و برای بقیه تعریف میکنند .. هنگامیکه میخواهنددر مردت صحبت کنند .. بجای گفتن محاسن اخلاقیت .. از اندام زیبایت سخن میگویند .. میتوانی آن برق وحشتناک ش.ه.V.ت را در چشمانش بخوانی . . . .
وای ....
وای برما .. بدتر از همه آنکسی ست که از همان ابتدای دوستی .. تورا برهنه وبدون لباس بر روی تختش تصور میکند .. و با پستی تمام به تو پیشنهاد دوستی ساده وپاک را میدهد ........!
وای بر ما ..
که گرفتار چه گرگهایی هستیم ...
به دنبال همراه "اول" نيســــــــــتم !!!
این روزها...
اول راه ، همه همراهـــــند...
باید به دنبال همراه "آخر" گشت
همراهی تا آخــــــــــرین قدمها... ♥
عکس دیدنی این زن و مرد باربی زیبا
باربی زنده اوکراینی که والریا لوکیانوا نام دارد و ۲۳ ساله است که با عمل های جراحی متعدد، خودش را شبیه به یکی از شخصیتهای کارتونی انیمیشن های ژاپنی درآورده است.
رنگ موهای او، مدل و اندازه چشم های غیر معمولش و حتی دور کمر باریکی که همگی به لطف جراحی های زیبایی به وجود آمده اند، چیزی نیست که نظر اطرافیان را به خود جلب نکند که البته خود او منکر این جراحی ها می شود.
والریا برای ملاقات با همتای مذکر خود به نیویورک پرواز کرد تا “جاستین جدلیکا” ۳۲ ساله را از نزدیک ملاقات کند. باربی دنیای حقیقی خیلی از “کن” خوشش نیامده است و معتقد است او لبهایش را بیش از اندازه برجسته کرده است. این دو سابقا در دنیای مجازی انتقاداتی نسبت به چهره هم داشته اند.
جاستین برای عروسک شدن، حدود ۱۰۰ مرتبه خود را به تیغ جراحان سپرد و ۱۰۰ هزار دلار خرج کرد.
بازی روزگار را نمی فهمم! داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم، انسان عاشق زیبایی نمی شود، انسان های بزرگ دو دل دارند؛ همه دوست دارند که به بهشت بروند، عشق مانند نواختن پیانو است، دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد، اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛ عشق در لحظه پدید می آید راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود : انسان چیست ؟ فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است.
من تو را دوست می دارم… تو دیگری را… دیگری مرا… و همه ما تنهاییم!
این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.
بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد … !
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.
و دوست داشتن در امتداد زمان
و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
زندگی زیباست باید خوب بود
زخم هارامیتوان مرحم نهاد
می توان باعشق شد همسایه باز
میتوان بر زندگی لبخند زد
بوی آوازقناری را کشید
میتوان بر روی بال شاپرک
خنده ی صبح بهاری را کشید
با سخاوت میتوان همسایه شد
مهربانی را به گل تقدیم کرد
زندگی را میتوان تقسیم کرد
خوب بودن انقدرها هم سخت نیست
خانه ی خوبی همین نزدیک هاست
فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند.
فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید: ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟
سردار پاسخ داد: ای فرمانروا، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟
سردار گفت: آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!
فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.
سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید: آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟
همسر سردار گفت: راستش را بخواهی، من به هیچ چیزی توجه نکردم. سردار با تعجب پرسید: پس حواست کجا بود؟
همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!
دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس **** گاه تو خواهم شد »
***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست
***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
چرامیگویند “ها” علامت جمع است؟
“تن” را با “ها” جمع کنی خودت میمانی و خودت.
آدم ها کنارت هستن ...
تاکی ؟
تا وقتی که به تو احتیاج دارند !!
از پیشت می روند یک روز
کدام روز ؟
وقتی کسی جایت آمد !!!
دوستت دارند ...
تاچه موقع ؟
تاموقعی که کسی دیگر را برای دوست داشتن پیدا کنند !!
می گویند عاشقت هستند برای همیشه ....
نه ...!
فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام شود
این است بازی باهم بودن ..
ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !
امـا …. حقیقـت اینه که :
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ….
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!
مردم عوض شدن،
زمونه عوض شده،
میدونی؟ این روزها،
وقتی با یه نفر دست میدی،
بعدش باید انگشتات رو هم بشماری و ببینی که هر ۵ تا رو پس گرفتی یا نه!
يادمان باشد : وقتي کسي را به خودمان وابسته کرديم !
در برابرش مسئوليم ...
در برابر اشکهايش ؛
شکستن غرورش ،
لحظه هاي شکستنش در تنهايي و لحظه هاي بي قراريش ....
واگر يادمان برود !
در جايي ديگر سرنوشت يادمان خواهد آورد ،
واين بار ما خود فراموش خواهيم شد ... !!!